loading...

ssb

Content extracted from http://iamnotyourclown.blog.ir/rss/?1744876257

بازدید : 1562
پنجشنبه 7 خرداد 1399 زمان : 17:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

خوب بزا‌ی ماجرای علمی. جنایی. ناموسی شرح بدم

من براد خواهری ندارم (تک فرزندم ) هرچند تک فرزندی برخلاف بارو عموم که فکر میکنن خوبه

خوب نیست ...اما ... هر چیز بدی هم‌ی خوبی‌هایی داره

حالا من نمی‌دونم این جریانی که میخوام تعریف کنم کجای خوبی‌های تک فرزندی رو نشون میده !

آره ...داشتم میگفتم ...آدم وقتی تنهاست فکرایی عجیبی از مغزش میگذره

4یا5 سالم بود توی حیاط خونه تنها روی‌ی بلوک سیمانی نشسته بودم

طبق معمول کل زندگیِ . تنها نه دوست نه برادر نه خواهر

توی سکوت کامل

که یهو صدایی قود قود بلند‌ی مرغ . بعد تخم گذاشتن .

بزرگترین جزغه زندگی . توی مغزمو زد . البته توی 4یا 5 سالگی

و اون جرغه این بود که مرغا چجوری تخم میزارن !!!

خلاصه دیدم نه . نشستن فایده نداره . جاذبه زمین نیست که بیکار بشینم سیب بوخوره رو سرم پیداش کنم

قطعا این کار تحقیقات پیچیده تری میخواست

اول از همه رفتم بیبنم اصلا مرغه تخم گذاشته یا نه . خوب آره تخم گذاشته بود

کارمو دقیقا از صبح فردا شروع کردم

اول از این ور حیاط رفتیم اون ور حیاط نشستیم

خوب برای پدر مادرمم عجیب نبود که من از این ور حیاط برم اون ور حیاط بشینم

بعدش کشیک کشیدن نزدیک لونه مرغا

ساعتها میشستم رفت آمد مرغارو زیر نظر داشتم .

ی جورایی دیگه مرغا بهم شک کرده بودن ...یعنی کلا‌ی جوری بی تفاوت نسبت بهم بودم

اما مطمئن بودم ...اونام دارن منو میپان

خلاصه 2 یا3 روز همین طوری گذشت

آخرش پشتکار من جواب داد . یکی از مرغا کم آورد . آره کم اورد .

آروم آروم رفت سمت لونه ...منم نگاش نمی‌کردم اما حواسم بهش بود

خلاصه پر گرفت رفت بالا ....1 دقیقه نشد شروع کرد به قود قود کردن 2 یا 3تا قود قود

با خودم گفتم یعنی این قدر سریع ..؟؟؟ مگه تخم مرغو توی جیبش داشت

رفتم ببینم .

پرید پایین ... دیدم نه ... تخم نکرده ...قود قود مشقی بود (آمار تخم مرغای لونه رو داشتم)

دوباره رفتم کشیک ...دوباره اومد ...بازم ی دوری روی لونه زد یکی دوتا قود قود کرد پرید پایین

اما تخم نکرده بود !!!

دیگه بعد ظهر شده بود ...چند بار این کارو کرد ...خیلی خسته شده بودم

واقعا کسب علم خیلی سخته ...نمی‌دونم کار نیوتون واسه کشف جاذبه زمین سختر بود یا کار من ؟!

آخرش‌ی بار پرید بالا لونه پایین نیومد

با خودم گفتم احتمالا داره تخم میزاره ... آروم آروم رفتم سمت لونه

از شوکه شدن مرغه وقتی که منو دید فهمیدم

آره درست حدس زدم . سر بزنگاه گرفتمش

چشم تو چشه هم نگاه میکردم .

بعد چند لحظه مرغه یکی از چشاشو نیمه بسه کردو‌ی صدایی عجیبی از خودش در میاورد

صدای ق ممتد (قققققققققققققققققققق.....)

فهمیدم که داره زور میزنه ... چقدر باید درد داشته باشه !!!

اما خوب اون روز فقط با خیره موندم توی چشای مرغی که داره زور میزنه

هرگز بار علمیم بالا نمی‌رفت ...بخاطر همین جعبه رو چرخوندم

آرررررررررره ...

و آنجا بود که بعد افتادن سیب از روی درخت نیوتون جاذبهراکشف کرد !!!

بعد چند ثانیه مرغه به خودش اومد ...چرخید‌ی خورده منو نگاه کرد ... من هیچی نگفتم .

یهو خیلی آروم با فاصله شروع شد ...قود ...قود...قود ...قود...قود قود قودا ...

قود قود قودا.....قود قود قودا....قود قود قودا...

قبل این جریان حتما برای این همه سرو صدا دعواش میکرمو‌ی چیزی براش پرت میکردم .

اما الان نمی‌تونستم ..چون واقعا کار بزرگی انجام داده بود

خلاصه با همو قود قود قودا از جعبه پرید بیرون

یهو‌ی صدایی اومد . سرمو برگردوندم دیدم‌ی چیزی داره از اون ور حیاط با سرو صدا می‌دوه طرف لونه

آره خروسه بود ...رسید پای لونه ی نگاهی به مرغه انداخت‌ی نگاهی به من انداخت

شروع کرد به دادو بیداد کردن

مرغه خروسرونگاه میکرد ..منو نگاه می‌کرد ... هی قود قود قودا میکرد

خروسه هم هی مرغرو نگاه می‌کرد هی منو نگاه میکرد هی فوش میداد

که مثلا خودت خارومادر نداری ...اینجا چیکار میکنی .....فلان فلان شده .

آره ...اون روز خیلی بار علمیم رفت بالا

تازه بعدا فهمیدم بعضی از مرغا قبل از اینکه تخم بزارن

الکی میرن روی لونه می‌چرخ ... فکر کنم میخوان امنیتو ...بسنجن

بخاطر همین اون مرغه چندبار رفت روی لونه اما تخم نذاشته بود

از اون روز به بعد به تخم مرغا احترام میزارم چون واقعا تلاشو زحمت بالایی براش کشیده شده

بازدید : 666
پنجشنبه 7 خرداد 1399 زمان : 17:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

این روزا سعی میکنم بیشتر تاکسی سوار شم

گذریی سوار نمیشم

چون امن نیستنو . ممکن به آدم تجاوز کنن

...

آره ...آره... فقط چون امن نیستن . زیاد گذری سوار نمیشم

ی وقت فکر نکنید بخاطر اینکه معلوم نیست کی چقدر گرایه میگیره ... نه ...نه ...هرگز

این روزا رفت امد اینه که

وقتی که کنار خیابون منتظریو . تاکسیای پر از کنارنت رد میشنو .

مسافرای توشون انگار بهت نگاه نمی‌کنن

ولی با دید جانبی دارن بهت نگاه میکننو تو دلشون دارن میگن

اینقد اونجا وایسا تا زانوهات صدای خورده شیشه بدن من که سوار شدم هوووووووووووووووو

یا وقتی که این راننده‌‌‌ای گذری برات چراغ میزننو توهم سرتو بالا میکنی میگی نه

مثل این میمونه جلوت نگه داشتنو میگم مسافر خوشگله بیابالا . . بیاااااااااا ناز نکن .تاکسی نمیاد

اون نه هم یعنی . برو گم شو بی شعور کثافت :)

یا وقتایی که نیم ساعت توی تاکسی منتظری تا مسافر بیاد

وقتی که اونقدر حوصلت سرفته که دیگه میخوام برگردی صندلی عقبو نگا کنیو

به مسافر پشتی ، بدون توجه به جنسیتش ... با صمیمیت بگی (خوب دیگه چه خبر چیکارا میکنی )

یا اون حس کینه نسبت به مسافرایی که وقتی راننده تاکسی بهشون میگه داری میای

ی نگاهی به تاکسی که فقط دوتا مسافر داره میکنهو میگه نه

بعدش همین که‌ی ماشین گذری میاد سریع بدون اینکه تاکسی یا رانندرو نگا کنه میپره بالا

نامردا

وای از لحظه‌‌‌ای که راننده شروع میکنه به پاک کردن ماشین

آدم فشار اعتماد به نفسش برای حرکت میفته

...

فقط خدا نکنه دوتا خانوم صندلی عقب نشسته باشن.

معمولا توی مسجد وقتی خانوما طرف زنونه گرم دعا و نیایش میشن طوری که دیگه پشت سر خدا هم میگن .

خادمای مسجد براشون قند پرت میکنن . اصطلاحا قند تو کلام میکنن

که خانوما کمتر صحبت کنید دیگه . حالا خوبه که تو قندونا‌ی مشت قند هستش .

وگرنه فکر کنم قندونو براشون پرت میکردن

نمی‌دونم . شاید توی تاکسی مثلا میشه‌ی برگ دستمال کاغذی رو برداشت گوله گوله کرد براشون پرت کرد .

یا مثلا خود جعبه دستمال کاغذی براشون پرت کرد .

یا حالا ... مثلا با قفل فرمون افتاد به جونشون

آخ چرا اینقدر حرف میزنن

...

وای از اونوقتای که مجبوری عقب بشینی .

آخه دخترم انصافا من شبیه بچتم میگی:راحت بشین توهم جای بچم

وای از اون وقتایی که مسافرا پیاده یا سوار میشنو خانومو یا آقا عقب نشته باشه .

اصلا‌ی معادله پیچیده‌‌‌ای میشه من جلوتر پیاده میشم شما عقب تر بشین من عقبتر پیاده میشم شما جلوتر بشین .

...

خلاصه این روزها وقتی توی تاکسی منتظرم .

یهو با خودم میگم خوب تا مسافر بیاد نیم ساعت دیگه وقت دارم . چطوره‌ی کتاب بخونم .

مثل این آگهیای تبلیغاتی البته توی اون آگهیا میگن 10 دقیقه.

بعدشم منکه کتاب خون نیستم

بخاط همین به اغوا کننده تریم چیز توی ماشین نگاه میکنم . به داشبرد .

واقعا اغوا کنندس آدم محکم کلشو بکوبه بهش . از دیوارم اغوا کننده تر برای کوبیدن کله

...

وای از دست مسافرای کم اعتماد به نفس که میزان میرن . آخه لامصب .

چرا تنهام میزاری من حالا تازه میخواستم برگردم بهت حرف دلمو بزنم . اینکه .

( خوب دیگه چه خبر ، چیکارا میکنی ).

نرو با رفتن من شکست مسافری میخورم . آخه لعنتی به فکر من نیستی به فکر رانندمو باش .

آخه اون چه گناهی کرده . چه گناهی کرده که باید راننده مسافرای طلاق بشه

...

...

گفتم راننده

هیچی مثل نگاه راننده تاکسیا نیست . لامصب فکر کنم تاکسی رانی براشون کلاس میزاره .

مثلا دوره‌های فشرده .‌ی نگاه تو .

سرفصها

چطور مسافران را با نگاهی مظلوم روی صندلی میخ کوب کنیم

چطور با نگاه مظلومانه به زمین خودرا مظلوم جلوه دهیم

اصول لحظهای چشم تو چشم شدن با مسافران منتظر

چطور با مظلومیت به افق خیره شویم

...

خلاصه کاری ندارم

و در آخر وقتیم که مسافر میادو میخواد حرکت کنه .‌ی آقا ببخشید از روی شرمندگی

همه خستگیای آدمو از بین میبره

ی 10 دقیقه‌ی ربع نشستن تو تاکسی دیر نمیشه

توی این اوضاع‌ی 200 تومنی‌ی 300 تومنی کسی رو بیچاره نمی‌کنه

تا میتونید پول خورد نگیرید .

احتمالا غروب همین 200 تمونی .100تومنی براش جمع میشهو 20 ..30 تومن پول میشه

حداقل پول نونو . پفک پاستیل برای زنو بچش میشه

خلاصه طاقت بیار رفیق

بازدید : 893
پنجشنبه 7 خرداد 1399 زمان : 17:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

لینک ویدیو منبع در آپارات

بازدید : 1262
سه شنبه 5 خرداد 1399 زمان : 11:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

بازدید : 737
سه شنبه 5 خرداد 1399 زمان : 11:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

خوب .

ویرگول ...

یکی از کارای ویرگول ایجاد مکث کوتاه بین جمله‌هاست

شاید این مکث کوتا به نظر بی ارزش بیاد اما به جمله‌های زیر نگاه کنید

جمله 1 با ویرگول . جمله 2 بدون ویرگول

1- بخشش ،لازم نیست اعدامش کنید

2- بخشش لازم نیست اعدامش کنید


توی جمله اول بعد کلمه بخشش ویرگول داره پس یعنی‌ی مکث کوتاه

که همون مکث کوتاه یا همون ویرگول مانع اعدام شد

یعنی جمله با همون‌ی لحظه مکث‌ی طور دیگه خونده میشه

اما توی جمله دوم بعد بخشش ویرگولی نیست

که‌ی مکث کوتاه ایجاد کنه و نبودش باعث اعدام شد

(‌ی جوری دارم توضیح میدم در موردشون که انگار بقیه عقب مونده‌ی ذهنین )

فقط‌ی مکث کوتاه توی زندگی .

...

خیلی وقته توی گروههای تلگرامی‌نمی‌رم اون موقع‌هام که میرفتم هیچی نمی‌گفتم .

فقط میرفتم ببینم این مردم چجوری با هم حرف میزننو چی مگن

اما‌ی بار همین جریان ویرگولرو تعریف کردم . یهو یکی گفت خفه شو بینیم بابا .

آره ...‌‌‌ای کاش اون بارم چیزی نمی‌گفتم خخخخخخ

بازدید : 1328
يکشنبه 3 خرداد 1399 زمان : 4:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

واقعا عجیبه که چرا بچه‌ها اون موقع تو ابتدایی اینقدرگلو درد می‌گرفتن .

یعنی گلودردم که نبود .‌ی مریضی عجیب بود که وقتی صرفه می‌کردی

ی صدای عجیبتر از از حنجره‌ی آدم خارج می‌شد .

که می‌گفتن فلانی خروسک گرفته !!!!!

بگذریم .

...

اجتمایی . منظورم درس اجتمایی هستش .

فکر کنم بشه این درسو جزء بدرد نخورترین درسای مدرسه گذاشت .

یعنی اگه هرهفته بجایی اینکه بچه 1ساعتو نیم سر زنگ اجتمایی بشینه تا مثلا اجتمایی بشه .

1 ساعتو نیم کتکش بزنی فکر کنم بهتر برای ورود به اجتماع آمادش کنیم . که اینقدر این درس بیخوده

لامصبو سر امتحان تقلبم نمی‌شد کرد . آخه جواب هر سوال اینقدر طولانی .

اگه می‌خواستی از بغل دستیت بنویسی باید نیم صفحه می‌نوشتی

اگرم روی کاغذ تقلب میکردی بازم باید نیم صفحه می‌نوشتی

...

خلاصه .

سرکلاس اجتمایی نشسته بودیم . سال اول دبیرستان بودیم دیگه .

تو جیبم‌ی بسته از این چرک خشک کنایی دورنگ سبزو سفید ، برای سرما خوردگیو گلودردم داشتم .

یهو نمی‌دونم چرا بسرم زد یکی از این کپسولارو باز کنم ببینم توش چی ؟ البته قبلانم باز کرده بودم .

خلاصه ی دونه از کپسولای چرک خشکنو بازکردمو ریختم کف دستم ..

دیدم نه ... نه ...

این برای مشاهدهو پژوهش کمه .

ی دونه دیگرم باز کردم .

همینجوری که داشتم پودر کپسولارو نگا می‌کردمو با انگشت اشاره اون یکی دستم این ور اونورشون می‌کردم

وحید حق بین که کنارم نشسته بود ی نگاهی به کف دستم انداخت . گفت اون چی ؟

منم دستمو آروم جلو بردمو ...وحید حق بینم سرشو آرو جلو آورد تا بو کنه

نمی‌دونم انگار‌ی چیزی بهم گفت الان وقتشه .

یعنی با تمام زورم تو کف دستم فوت کردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی فوت کردماااا

...

وحید حق بینم وسط کلاس انگار که مار نیشش زده باشه بلند داد می‌زدو

دوتا دستی محکم می‌کوبیده توصورتش . یعنی قربانیان اسید پاشی اون توری نمیکنن .

هی داد می‌زد . هی محکم می‌کوبید تو صورتش . منم خشکم زده بودم که عجب غلطی کردم..

همه ترسیده بودنو فقط می‌گفتن چی شده .

تا اینکه بالاخره وحید حق بین اونقدر که ورجه وورجه کرد ، با تک صندلی دراز شد وسط کلاس

یعنی بازیکنای عربستان اونطوری تمارض نمی‌کنن.

معلم اومد بالا سرمون گفت گم شید برین دفتر .

خلاصه رفتیم دفتر

من با صورت شرمسار

وحید حقبینم باصورت پودری.

وقتی داشتم از کلاس می‌رفتم بیرون خدا خدا می‌کردم نباشه

اما وقتی دفترو نگا کردم دیدم بله ناظمه مثل عزرائیل اونجا نشسته .

آقای معادی . آدم فوق العاده شریفی بودن ایشون . آدم خوبی بود

خیلی سال ندیدمش اما احتمالا هنوزم آدم خوبین ایشون

خلاصه

رفتیم تو دفتر

گفت چی شده .

گفتم فوت کردم !

وحید حق بین خندش گرفت . منم خندم گرفت . اما ناظمه خندش نگرفت.

گفت به خط وایسیدو دستاتونو بیارید جلو

هنوزم نفهمیدم این ترکه بلندارو از چه درختی میکند که اینقدر بلند بودن .

بدونه اینکه بلند شه همونجوری نشسته از پشت میز

در آن واحد 4 تا دستو با ترکه می‌زد

2تا دستای منو

2 تا هم دستای وحید حق بینو که تو‌ی خط وایساده بودیم

بعدشم گفت تو گمشو برو دستو صورتتو بشور تو هم گم شو بو سر کلاس

همین . به این میگن ادب کردن بچه

این همه سر کلاس اجتمایی نشستیم . هر گز اینجوری ادب نشدیم

هنوزم بعضی وقتا یاد وحید میارم کلی میخندیم

اون موقه‌ها همه‌ی بچه‌ها خوش بودیم . الکی خوش بودیم و میخندیدیم

و هنوزم الکی خوشیمو همه با هم میخندیم

خوبه خداروشکر

بازدید : 824
يکشنبه 3 خرداد 1399 زمان : 4:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

مشعلی روشن کنید اینجا نور من کم است

ساز من زنجیر‌های بسته ام

آواز من ، ناله از دردو غم است

بار درد تن من را ، تختی سنگی میکشد

تکه نانی

گشنگی ، با موشها ، ما را به جنگی میکشد

عنکبوت سلول ما همراه ما پیر شد

سالهاست ، آن بالا نشته

تارهایش در زمان ، محکمو زنجیر شد

کاش میشد در سیه چال تکه‌‌‌ای از ابر دید

کاش ،‌‌‌ای کاش

پنجره بود ، روزنه بود

میشد از آن ، رشته‌ی نوری کشید

بازدید : 1281
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 22:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

همیشه از شعر متنفر بودم ...

ادبیاتم خوب بو اما شعر !!!!!...مخصوصا شعرایی که قافیه دارن ...از شون بدم میاد

یعنی حالا متنفر که نه . حفظ نمی‌تونم بکنم

حافظو مولانم که دیگه هیچی

بعضی وقتا فکر میکنم این یارو حافظ . موقع شعر گفتن‌ی فرهنگ لغت معین کنارش میزاشتو

هی میگشت دنبال این لغات قلمبه سلمبه‌ها

هر وقتم که‌ی لغت سنگین پیدا میکرد . با خودش می‌گفت آهااااااا این حالشونو میگیره

همینو مینویسم

....

آره دیگه ... تنها دو بیت شعر حفظم . که خدایی جفتشون بدرد بوخورن .

که همین دوتارم فکر کنم‌ی عمره اشتباه میخونم

1- از طلا گشتن پشیمان گشته ایم _ مرحمت فرمایدو ما را مس کنید

2- خنده‌ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است _ کارم از گریه گذشته که به خود می‌خندم

مثلا فرض کن یکی بیاد پیشم بگه حالم امروز خیلی بده .

منم دقیقا اینو بهش میگم .

بیخیال رفیق خنده‌ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است کارم از گریه گذشته که به خود می‌خندم

یا یکی دیگه بیاد بگه چرا این بلا سرم اومد .

بازم میگم

بیخیال رفیق خنده‌ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است کارم از گریه گذشته که به خود می‌خندم

یا اینکه یکی بیاد درد دل کنه...بگه چرا اینجوری شدم .

اینبار میگم

بیخیال رفیق از طلا گشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرمایدو ما را مس کنید

خلاصه این دوتا بیت خیلی بدردم خورد .

البته بعضی وقتا که طرف‌ی چیزی میگه منم یکی از این بیتارو می‌خونم ... یارو نگام میکنه میره تو فکر

نمی‌دونم یا بیته روش خیلی تاثیر میزاره

یا اینکه احتمالا بیت رو جابجا خونم یعنی باید اون یکی رو میخونم اما این یکی رو خوندم

که دیگه هیچ ربطی به حرفش نداشت ...

خیلی عجیب میشه اون موقع

بازدید : 1149
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 22:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

آره...

یادمه سال دوم دبیرستام بودم . همون بچه‌های خوابگاه بودیم

با‌ی تعداد جدید که بهمون اضافه شده بودنو ، رفتیم‌ی خوابگاه .

اون سال مدرسه دوبرابر ظرفیتش دانش آموز سال اول گرفته بود

چه میدونم 50 خورده‌‌‌ای دانش آموز میخواست حدود 115 نفر دانش آموز سال اول جدید اومدن

نمی‌دونم این 50 . 60 نفر اضافه غذا چی میخوردن

یعنی سرویسای بهداشتیمو افتضاح شده بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یادمه دیدم‌ی روز سرپرست خوابگاه 8یا 9تا چوب حدود 1/5 متری رو که از ترکه کلفت تر بودنو

داره میبره تو سالون رو شویی سرویس بهداشتی

هر چی فکر کردم نفمیدم برای چی میخواد شون ... کنجکاوم نشدم

...

شب شدو طبق معمول ماهم بیدار

یادمه بچه‌های همه خوابگاها به خوابگاه ماحسادت داشتن که چرا ما این قدر الکی خوشیم

ساعت حدود 2 صبح بودو ماهم 9 نفری هنوز داشتیم چرتو پرت میگفتیمو کر کر میخندیدیم

تا این که امیر علی تخت بالاییم گفت : بچه‌ها بیاد هر کس بلند تر با دست سوت بزنه !

(آموزش بادست سوت زدن . انگشت اشاره و انگشت وسط از هر دست را به هم بچسبانید

آنهارا در دهان و زیر زبان قرار دهید و اکنون محکم بدمید .شاید فکر کنم صدا داد)

این برای اونایی که نمی‌دونن با دست سوت زدن چی هستش

...

خلاصه گفتو . ما هم همه رفتیم تو فکر

نه فکر اینکه ساعت شده 2 صبح یا اینکه اتاق سرپرستی حدود 14 قدم با خوابگاه ما فاصله داره

فکر اینکه عجب ایده جالبی !

...

توی‌ی لحظه . یعنی بدون فکر . بدون درنگ .

یعنی توی تالار عروسی مختلط اون طوری سوت نمی‌زدن که ماسوت زدیم

10 ثانیه طول کشید . اما چه حالی داد . یعنی کیف کردیم .

اینقدر که بازور سوت زده بودیم صدای نفس نفس زدن همیدیگرو میشنیدیم .

بعد این 10 ثانیه . یهو یکی گفت بچه‌ها دوباره بزنیم !

دوباره همه رفتیم تو فکر ...البته نه فکر اینکه چه غلطی کردیم ...فکر این که یعنی دوباره بزنیم !!!

همینجوری تو فکر بودیم که یهو ...

من دقیقا این صحنه رو یادمه ... سرپرسته با لگد درو باز کردو ، توی چارچوب در وایساده بود

با‌ی خط کش تو دستش البته خط کش چه عرض کنم بیشتر شبیه چماق بود .

گفت همه بلند شید .

فکر میکنید ما چیکار کردیم بلند شدیم ؟ نههههههههههههه....خودمونو زدیم به خواب . خخخخ

فکر میکنید سرپرسته چیکار کرد ...دوبار گفت بلند شید ..نهههههههههههههه با چوب افتاد به جونمون

بعد چوب ...گفت همه برید دستشویی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دستشویی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

خلاصه رفتیم ...

گفت سرویس بهداشتا حموما.... روشوییا رو کامل بشورید .

2..3 نفر دویدن طرف حموم بقیه هم بد شانسی باید میرفتیم دستشویی میشوستیم .

وقتی در اولین دستشویی رو باز کردم تازه فهمیدم معنی فرزند کمتر زندگی بهتر چی

تازه فهمیدم دستگاه گوارش ما چه زحمتی میکشه .

وقتیم فریبرزو دیدم که داره با چوب مثل‌هاوا توی کاسه سرویس بهداشتی میکوبه

تازه فهمیدم که اون چوبایی که سرپرسته صبح آورده بود برای چی هستن.

میخواستم این تیکه رو ننویسم

اما خوب منم چوب دستم گرفتم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ولی همین فری نجاتمون داد . حالا چجوری .

یعنی زنه7 ماه باردار اون طوری عق نمی‌زنه که فری میزد (من فکر میکردم عق اینجوریه اوغ)

هی عق میزد هی منو نگا میکرد میخندید

هی عق میزد هی منو نگا میکرد میخندید

سرپرسته هم‌ی خورده نگاش کرد

دید حالش واقعا بده ...ترسید

گفت بیاد ، بیاد برید ...بتمرگید بخوابید

فری هی میخنده

ی جوری شیطانی میخندید که دیگه نزدیک بود داد بزنم بگم .این داره دروغ میگه خخخخ

...

کلا شب خوبی بود ...کلی خندیدیمو ...خوش گذشت

...

گفتم فری

فکر کنم‌ی پست درمورد تصادف منو فری باید بنویسم

که چجوری با ماشین . منو خودشو چپ کرد تو کانال آبو

چه جوری بیرون اومدیم خخخخخخخخخ

بازدید : 1064
سه شنبه 29 ارديبهشت 1399 زمان : 16:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

خوراد مرغ دست ساز خودم

لامصبو جلو سگ بریزی میاد جلو‌ی چندتا بوکش میکنه

بعدش عو عو کنان فرار میکنه

نه بابا شوخی میکنم . خوشمزه شده

فقط بدشانسی تصویری اشتهارو کور میکنه

سیب زمینیش از این سیب زمینیا که سرخ میکنی له میشه ، بودش

ssb

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 14
  • بازدید کننده دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 943
  • بازدید سال : 5146
  • بازدید کلی : 107945
  • کدهای اختصاصی