loading...

ssb

Content extracted from http://iamnotyourclown.blog.ir/rss/?1738945207

بازدید : 1021
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 22:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ssb

آره...

یادمه سال دوم دبیرستام بودم . همون بچه‌های خوابگاه بودیم

با‌ی تعداد جدید که بهمون اضافه شده بودنو ، رفتیم‌ی خوابگاه .

اون سال مدرسه دوبرابر ظرفیتش دانش آموز سال اول گرفته بود

چه میدونم 50 خورده‌‌‌ای دانش آموز میخواست حدود 115 نفر دانش آموز سال اول جدید اومدن

نمی‌دونم این 50 . 60 نفر اضافه غذا چی میخوردن

یعنی سرویسای بهداشتیمو افتضاح شده بود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یادمه دیدم‌ی روز سرپرست خوابگاه 8یا 9تا چوب حدود 1/5 متری رو که از ترکه کلفت تر بودنو

داره میبره تو سالون رو شویی سرویس بهداشتی

هر چی فکر کردم نفمیدم برای چی میخواد شون ... کنجکاوم نشدم

...

شب شدو طبق معمول ماهم بیدار

یادمه بچه‌های همه خوابگاها به خوابگاه ماحسادت داشتن که چرا ما این قدر الکی خوشیم

ساعت حدود 2 صبح بودو ماهم 9 نفری هنوز داشتیم چرتو پرت میگفتیمو کر کر میخندیدیم

تا این که امیر علی تخت بالاییم گفت : بچه‌ها بیاد هر کس بلند تر با دست سوت بزنه !

(آموزش بادست سوت زدن . انگشت اشاره و انگشت وسط از هر دست را به هم بچسبانید

آنهارا در دهان و زیر زبان قرار دهید و اکنون محکم بدمید .شاید فکر کنم صدا داد)

این برای اونایی که نمی‌دونن با دست سوت زدن چی هستش

...

خلاصه گفتو . ما هم همه رفتیم تو فکر

نه فکر اینکه ساعت شده 2 صبح یا اینکه اتاق سرپرستی حدود 14 قدم با خوابگاه ما فاصله داره

فکر اینکه عجب ایده جالبی !

...

توی‌ی لحظه . یعنی بدون فکر . بدون درنگ .

یعنی توی تالار عروسی مختلط اون طوری سوت نمی‌زدن که ماسوت زدیم

10 ثانیه طول کشید . اما چه حالی داد . یعنی کیف کردیم .

اینقدر که بازور سوت زده بودیم صدای نفس نفس زدن همیدیگرو میشنیدیم .

بعد این 10 ثانیه . یهو یکی گفت بچه‌ها دوباره بزنیم !

دوباره همه رفتیم تو فکر ...البته نه فکر اینکه چه غلطی کردیم ...فکر این که یعنی دوباره بزنیم !!!

همینجوری تو فکر بودیم که یهو ...

من دقیقا این صحنه رو یادمه ... سرپرسته با لگد درو باز کردو ، توی چارچوب در وایساده بود

با‌ی خط کش تو دستش البته خط کش چه عرض کنم بیشتر شبیه چماق بود .

گفت همه بلند شید .

فکر میکنید ما چیکار کردیم بلند شدیم ؟ نههههههههههههه....خودمونو زدیم به خواب . خخخخ

فکر میکنید سرپرسته چیکار کرد ...دوبار گفت بلند شید ..نهههههههههههههه با چوب افتاد به جونمون

بعد چوب ...گفت همه برید دستشویی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دستشویی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

خلاصه رفتیم ...

گفت سرویس بهداشتا حموما.... روشوییا رو کامل بشورید .

2..3 نفر دویدن طرف حموم بقیه هم بد شانسی باید میرفتیم دستشویی میشوستیم .

وقتی در اولین دستشویی رو باز کردم تازه فهمیدم معنی فرزند کمتر زندگی بهتر چی

تازه فهمیدم دستگاه گوارش ما چه زحمتی میکشه .

وقتیم فریبرزو دیدم که داره با چوب مثل‌هاوا توی کاسه سرویس بهداشتی میکوبه

تازه فهمیدم که اون چوبایی که سرپرسته صبح آورده بود برای چی هستن.

میخواستم این تیکه رو ننویسم

اما خوب منم چوب دستم گرفتم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ولی همین فری نجاتمون داد . حالا چجوری .

یعنی زنه7 ماه باردار اون طوری عق نمی‌زنه که فری میزد (من فکر میکردم عق اینجوریه اوغ)

هی عق میزد هی منو نگا میکرد میخندید

هی عق میزد هی منو نگا میکرد میخندید

سرپرسته هم‌ی خورده نگاش کرد

دید حالش واقعا بده ...ترسید

گفت بیاد ، بیاد برید ...بتمرگید بخوابید

فری هی میخنده

ی جوری شیطانی میخندید که دیگه نزدیک بود داد بزنم بگم .این داره دروغ میگه خخخخ

...

کلا شب خوبی بود ...کلی خندیدیمو ...خوش گذشت

...

گفتم فری

فکر کنم‌ی پست درمورد تصادف منو فری باید بنویسم

که چجوری با ماشین . منو خودشو چپ کرد تو کانال آبو

چه جوری بیرون اومدیم خخخخخخخخخ

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 190
  • بازدید سال : 978
  • بازدید کلی : 103777
  • کدهای اختصاصی