واقعا عجیبه که چرا بچهها اون موقع تو ابتدایی اینقدرگلو درد میگرفتن .
یعنی گلودردم که نبود .ی مریضی عجیب بود که وقتی صرفه میکردی
ی صدای عجیبتر از از حنجرهی آدم خارج میشد .
که میگفتن فلانی خروسک گرفته !!!!!
بگذریم .
...
اجتمایی . منظورم درس اجتمایی هستش .
فکر کنم بشه این درسو جزء بدرد نخورترین درسای مدرسه گذاشت .
یعنی اگه هرهفته بجایی اینکه بچه 1ساعتو نیم سر زنگ اجتمایی بشینه تا مثلا اجتمایی بشه .
1 ساعتو نیم کتکش بزنی فکر کنم بهتر برای ورود به اجتماع آمادش کنیم . که اینقدر این درس بیخوده
لامصبو سر امتحان تقلبم نمیشد کرد . آخه جواب هر سوال اینقدر طولانی .
اگه میخواستی از بغل دستیت بنویسی باید نیم صفحه مینوشتی
اگرم روی کاغذ تقلب میکردی بازم باید نیم صفحه مینوشتی
...
خلاصه .
سرکلاس اجتمایی نشسته بودیم . سال اول دبیرستان بودیم دیگه .
تو جیبمی بسته از این چرک خشک کنایی دورنگ سبزو سفید ، برای سرما خوردگیو گلودردم داشتم .
یهو نمیدونم چرا بسرم زد یکی از این کپسولارو باز کنم ببینم توش چی ؟ البته قبلانم باز کرده بودم .
خلاصه ی دونه از کپسولای چرک خشکنو بازکردمو ریختم کف دستم ..
دیدم نه ... نه ...
این برای مشاهدهو پژوهش کمه .
ی دونه دیگرم باز کردم .
همینجوری که داشتم پودر کپسولارو نگا میکردمو با انگشت اشاره اون یکی دستم این ور اونورشون میکردم
وحید حق بین که کنارم نشسته بود ی نگاهی به کف دستم انداخت . گفت اون چی ؟
منم دستمو آروم جلو بردمو ...وحید حق بینم سرشو آرو جلو آورد تا بو کنه
نمیدونم انگاری چیزی بهم گفت الان وقتشه .
یعنی با تمام زورم تو کف دستم فوت کردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی فوت کردماااا
...
وحید حق بینم وسط کلاس انگار که مار نیشش زده باشه بلند داد میزدو
دوتا دستی محکم میکوبیده توصورتش . یعنی قربانیان اسید پاشی اون توری نمیکنن .
هی داد میزد . هی محکم میکوبید تو صورتش . منم خشکم زده بودم که عجب غلطی کردم..
همه ترسیده بودنو فقط میگفتن چی شده .
تا اینکه بالاخره وحید حق بین اونقدر که ورجه وورجه کرد ، با تک صندلی دراز شد وسط کلاس
یعنی بازیکنای عربستان اونطوری تمارض نمیکنن.
معلم اومد بالا سرمون گفت گم شید برین دفتر .
خلاصه رفتیم دفتر
من با صورت شرمسار
وحید حقبینم باصورت پودری.
وقتی داشتم از کلاس میرفتم بیرون خدا خدا میکردم نباشه
اما وقتی دفترو نگا کردم دیدم بله ناظمه مثل عزرائیل اونجا نشسته .
آقای معادی . آدم فوق العاده شریفی بودن ایشون . آدم خوبی بود
خیلی سال ندیدمش اما احتمالا هنوزم آدم خوبین ایشون
خلاصه
رفتیم تو دفتر
گفت چی شده .
گفتم فوت کردم !
وحید حق بین خندش گرفت . منم خندم گرفت . اما ناظمه خندش نگرفت.
گفت به خط وایسیدو دستاتونو بیارید جلو
هنوزم نفهمیدم این ترکه بلندارو از چه درختی میکند که اینقدر بلند بودن .
بدونه اینکه بلند شه همونجوری نشسته از پشت میز
در آن واحد 4 تا دستو با ترکه میزد
2تا دستای منو
2 تا هم دستای وحید حق بینو که توی خط وایساده بودیم
بعدشم گفت تو گمشو برو دستو صورتتو بشور تو هم گم شو بو سر کلاس
همین . به این میگن ادب کردن بچه
این همه سر کلاس اجتمایی نشستیم . هر گز اینجوری ادب نشدیم
هنوزم بعضی وقتا یاد وحید میارم کلی میخندیم
اون موقهها همهی بچهها خوش بودیم . الکی خوش بودیم و میخندیدیم
و هنوزم الکی خوشیمو همه با هم میخندیم
خوبه خداروشکر