امروز داشتم فکر میکردم چقدر خاطره دارم نمیتونم بگم .
ای کاش اینجا مردونه زنونه بود .
خلاصه یکی شو که خیلی کمتر مورد داره رو میگم
شاید خیلیا متوجه عمق ماجرا نشن اونای هم که جریانو گرفتن
مثل من که بی خیالی تا کردم بیخیالی تا کنن(در هر صورت مونثها نخونن )
سال سوم دبیرستان
اوج امتحانات خرداد ...خوابگاه آکواریوم
همهی خوابگاها شماره داشتن اما اسم خوابگاه ما اکواریوم بود
چون بالای کفش کنی طبقه پایین بای در آهنی پر از پنجره شیشهای ساخته شده بود
به شیشهها هم رنگ آبی زده بودن بخاطر همین شیشهها بهش میگفتن اکواریوم .
ی سرپرستی داشتیم آقای باقر زاده آدم خیلی جدی بود .
یادمهی روزی تیکه از موکت خوابگاه کنده شده بود
آخرشم نفهمیدیم چه جوری کنده شده بود شاید بچهها میخواستن بوخورنش
خلاصه آقای باقرزاده بای قوطی چسب موکت اومد
تنها کسایی هم که تو خوابگاه بودن من بودم که تخت پایینی نشسته بودم داشتم با گوشی بازی میکردم
فری تخت بالییم مثل این مرغای کرچ روی کتاباش خوابیده بود داشت مثل خر میخوند
البته به طرف دیوار بود درو نمیدید
اونطرفم تخت بالا ارش صفرنژاد خوابیده بود اونم درو نمیدید
آره ...آقای باقرزاده اومد در قوطی چسبو باز کرد شروع کرد به چسب زدن
منم قوطی چسبو همین جوری نگه داشته بودم .
چسب بوی بنزین عجیبی میداد
یعنی افتضاح بوی بنزین میداد .خلاصه بوی بنزین پخش شد تو خوابگاهو
یهو شنیدم فری داره بلند بلند بو میکشه
یکی دوبار بوکشیدو یهو گفت آرش چرا بو بنزین میا ... باکتبازم سوراخ شده
قاح قاح خنده ...آرش صفرنژادم کرکر خنده ..حالا نمیدونن باقرزاده همین پایین نشسته
من همین طور که قوطی چسبو داشتم وقتی شنیدم چشمام گرد شد
آقای باقرزاده خندش گرفت ... اما من نه بیخیالی تا کردو به همون چشم گرد شدن اکتفا .
لحظه شماری میکردم این موکته تموم شه ..دراز بکشم وسط خوابگاه از ته دل بخندم
یعنیی آدم چقدر میتونه خلاقیت داشته باشه که از بوی بنزینی همچین جریانیرو ایجاد کنه .
باکت بازم سوراخ شده . بااااااززززم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خدا لعنت کنه