مشعلی روشن کنید اینجا نور من کم است
ساز من زنجیرهای بسته ام
آواز من ، ناله از دردو غم است
بار درد تن من را ، تختی سنگی میکشد
تکه نانی
گشنگی ، با موشها ، ما را به جنگی میکشد
عنکبوت سلول ما همراه ما پیر شد
سالهاست ، آن بالا نشته
تارهایش در زمان ، محکمو زنجیر شد
کاش میشد در سیه چال تکهای از ابر دید
کاش ،ای کاش
پنجره بود ، روزنه بود
میشد از آن ، رشتهی نوری کشید